خطرناک ترین خون آشام《پرنسس》 پارت:16
💠از زبان کای💠
دل شوره ی عجیبی داشتم . پر استرس قرار شد من هم یه چند روز با اکسو نباشم😔
لایلا:کای؟چیزی شده؟به چیزی فکر می کنی؟🙂
کای:نه چیزی نیست . فقط استرس دارم 😅
لایلا:که آخر این ماجرا چی میشه؟🤔
کای:اومم آره
لایلا:من که فکر می کنم آخرش به خوبی به پایان میرسه و زندگی مون به حالت قبلی بر می گرده . 😁فقط میگم تو [جادوگر] رو دیدی؟
کای:نه ندیدم اون صورتشو می پوشوند😓
لایلا:آها
کای:بیب تا از سئول به آمریکا برسیم خیلی طول میکشه پس بخواب.🙂
لایلا:نه خیلی استرس دارم . خوابم نمی بره😓
کای:ولی اذیت میشی من حواسم به تو هست اگه میترسی . بخواب چشم های خوشگلت اذیت نشه😢
لایلا:باشه🙂
🗻از زبان کای🗻
وای خدا چقدر کیوت میشه وقتی میخوابه☺دلم میخواد هی عر بزنم😂
خواستم ببینم گوشیم داخل کیفشه که دیدم یه برگه بود.😶
تعجب کردم.
بازش کردم و خوندم🙄
لایلا:من به ارتشی نیاز ندارم
لایلا:خودم یه ارتش هستم
نینا:رنگین کمان جایی تو آرامشمه
نینا:از اون بالا میرم
هر دو باهم:بالا بالاتر
نینا:تو نمیتونی مث من باشی
نینا:از اون بالا بری......(منظور به ادامه ولی بقیه رو نمیگم چون این پارت داستان طولانی میشه )
چی؟لایلا کامبک گرفته😆وای خدا بهترین خبری بود که شنیدم☺
خوشحال بودم . که بعد اومدم گوشیمو ببرم . یه عکسی دیدم😥 اون...اون...یه مرد بلند قد بود . اشک از گونه ام ریخت . باورم نمی شد . وقتی بیدار شد باهاش حرف میزنم . چقدر هم خوشتیپ بود لامصب