خطرناک ترین خون آشام《پرنسس》 پارت:7
《بر می گردیم به زمانی که لایلا و نینا داشتن سوار ماشین می شدن😂💔》
آیدینا پشت پنجره بود داشت نگاه میکرد حرکت کردن یا نه؟
رزی:پیس پیس(داره صدا میزنه آروم مثل ما چطور اینجوری آروم همو صدا میزنیم😂💔)
آیدینا:بله چته؟🤨
رزی:رفتن؟🤨
آیدینا:نه هنوزه دارن حرف میزنن😓
رزی:بسم الله خو کی میخواین برین؟🤨
لایسا:لاوم چرا عجله داری؟خو میرن دیگه🙄
آیو:فقط منتظرم برن که بتونیم باند رو روشن کنیم اون وقت چه کنسرتی بشه😂
رزی:راستی خیلی حال داره.
🎶از زبان لایسا🎶
باند رو روشن کردیم که خودش اهنگ پخش شد چنان جو گرفته بودیم😂💔
بعد از گذشتن ۱:۳۰ دقیقه...
رزی:آخخخ سینه ام درد می کنه کی میان دیگه؟😔
آیدینا وای صدا ماشین میاد خونه خیلی شلخته شد پاشید سریع جمع کنید وگرنه از همه چی محروم میشیم؟
لایسا:پاشید من نمیخوام گوشیمو ازم بگیره😓
آیو:منم نمیخوام دیگه چیزی نخورم حتی بدون گوشیم میمیرم😣
رزی:پس جمع کنید.😐
🌶بعد از جمع کردن🌶
رزی:آخ خسته شدم.😪
آیو:منم اینقدر با عجله جمع کردیم.😲
🥥دینگ دینگ🥥
لایسا:عه آیفون خورد کیه؟🤔
آیدینا:حتما اومدن😀
🍉از زبان آیدینا🍉
رفتم در رو باز کردم که دیدم.......
درکم کنید کلاسم الان شروع میشه😂💔